در این کتاب آمده است: مراقب باش به چه کسي اعتماد ميکني حتي شيطان هم زماني يک فرشته بود. من جما ب...
در این کتاب آمده است: مراقب باش به چه کسي اعتماد ميکني حتي شيطان هم زماني يک فرشته بود.
من جما بلکبورن هستم، و يک راز دارم. ميدانم خوناشامها واقعاً وجود دارند. هشت ماه پيش ديدم يکي از آنها پدرم را به قتل رساند، و با وجود تلاشي که آنها براي متقاعد کردنم به اينکه چنين اتفاقي نيفتاده است و من فقط براي باور نکردن حقيقت، چنين تصوراتي دارم، ميدانم چه چيزي ديدهام.
هالوهيل جايي است که من الان به آن خانه ميگويم. اين بايد شانس من براي عادي زندگي کردن باشد. شانسم براي دفن کردن رازم و شروعي دوباره. اما همهي کساني که در اطرافم هستند رازهاي خودشان را دارند و در گوشم دروغهايي را مثل سوگند زمزمه ميکنند، و يکي از آنها تمام دنيايم را زير و رو کرد.
فکر ميکردم بايد از سر و ته همه چيز سر در بياورم. فکر ميکردم جوابها را ميدانم. فکر ميکردم ميدانم چه کسي هستم. حقيقت اين است که حتي نصف آن را هم نميدانستم. يک دليلي وجود داشت که اين خوناشامها هنوز به دنبال من بودند. يک دليلي وجود دارد که آنها هميشه به شکار من ادامه ميدهند. چون من انسان نيستم.
من شيطاني که از آن ميترسند و فرشتهاي که اشتياقش را دارند، هستم. فقط مشکل اين است که هنوز اين را نميدانم.