زیر باران رحمت او به نماز عشق ایستادم. در حال قنوت قطرههای باران بر دستانم فرو میباریدند و من احسا...
زیر باران رحمت او به نماز عشق ایستادم. در حال قنوت قطرههای باران بر دستانم فرو میباریدند و من احساس میکردم پاکتر شدهام، عاشقتر شدهام، سادهتر شدهام. خواستم بروم تا به او برسم. قطرههای باران را نردبانی دانستم برای بالارفتن و به او رسیدن. پلکان قطرهها را یکییکی پیمودم و به ابرها رسیدم. ابرها را کنار زدم. جستوجو کردم. او را نیافتم. در پایان خسته شدم. روی تکه ابری نشستم. همچنان برای دیدن او به این سو و آن سو نگریستم. او را ندیدم. او نبود و من غمگینانه گریستم.