کتاب شلاق ...
انتشارات افراز منتشر کرد:بسیار سعی کردم که سایه مدیر را به بیرون دایره پرت کنم اما انگار هر دوی ما در جثهی هم فرو رفتیم تنها سایه ای که پشت سرمان باقی ماند سایه من بود اما صدایی که از طرف آن سایه شنیده میشد صدای مدیر بود سایه ای که من بودم و با زبان مدیر حرف میزدم شلاق پدربزرگم را برداشتم وارد یکی از مدرسه های شهر شدم دانشآموزان سایه مانندی که بر روی نیمکت ها نشسته بودند با دیدن من فوری از جای خود بلند شدند. همه آ…
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.