کتاب بامداد برهان ...
انتشارات روزگار منتشر کرد: چشمانش را بست،انگار که حوصله ی حرف های مرا و نصیحت هایم را نداشت.هنوز به تخت نرسیده بودم که سر و کله ی یغما پیدا شد.نمیتوانستم حتی به او نگاه کنم. حرف های دیشب را تکرار و برق را خاموش کرد و رفت.نقاش آسمان،رنگ سیاهی را بر سفیدی مطلق پاشاند. تمام ثانیه های روز را در ذهن مرور میکردم.با وجود بی خوابی دیشب،خواب در چشمم لانه نمیکرد.نگاهی به فضای اتاق انداختم.نور راهرو تمام فضا را در چشم های بی خو…