کتاب سهم من از عشق ...
باغ شلوغ شده بودهمه ی مهمونا اومده بودن هرچی سعی کردم نتونستم عروس و داماد رو ببینم.چون شلوغ بود عرفان بهم اجازه نداد که جلو برم.اما خودش جلو رفت.کمی که اطراف عروس و داماد خلوت شدبلند شدم و خودمو به عرفان رسوندمتا بریم و باهم به عروس و داماد تتبریک بگیم.کمی که جلو رفتم چیزی رو دیدم که فکر میکردم فقط یه کابوسه.داماد سام بود.تمام بدنم به خاطر استرسی که داشتم می لرزید.چشم سام به من افتاد بود از جابلند شد.به یاد بابا،م…