کتاب تاوان و قصه های دیگر ...
انتشارات عنوان منتشر کرد:پیرزنی وارد خانه شد، سخن زن را قطع کرد و گفت: «هنوز هم نمی دانیم که آیا او انسان بود یا فرشته ای که خدا فرستاده بود. به همه محبت می کرد. برای همه دل می سوزاند. رفت و نمی دانیم برای چه کسی دعا کنیم. یادم می آید که منتظر مرگ بودم، اما دیدم که پیرمردی وارد شد؛ ساده احوال بود، سرش مو نداشت و آب می خواست. من گناهکار فکر کردم دزد است! اما او چه کرد؟ همین که احوال ما را دید، درجا خورجینش را بر زمین …