کتاب دوزخ ...
رابرت لنگدان وقتی به هوش می آید، خود را مجروح و بر روی تختی در بیمارستانی ناآشنا می بیند. پس از آنکه پزشکان وضعیتش را برایش شرح می دهند، متوجه می شود با خانه و شهر خود کیلومترها فاصله دارد و حافظه چند روز گذشته اش را نیز از دست داده است. فردی که ظاهرا مجروحش کرده دوباره سراغش می آید و پس از کشمکشی خونین، لنگدان به همراه یکی از پزشکان از بیمارستان فرار می کند و پای در مسیر ماموریتی می گذارد که چیزی از آن را به یاد ندا…
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.