کتاب ماکاموشی (12)(ملاقات با هیولای برفی) ...
انتشارات هوپا منتشر کرد:بگذارید ببینم. ماجرا دقیقاً از آنجا شروع شد که… شوخی نمیکنم ها! یک روز غروب، خوشحال و آسوده روی کاناپهام لم داده بودم، کنترل تلویزیون را توی پنجهام گرفته بودم و پشتِ سرِ هم کانال عوض میکردم که یکدفعه یک تبلیغ تلویزیونی چشمم را گرفت.یک خانم جونده با موهای طلایی داشت مثل یک موش دیوانه عربده میکشید: «دارین کچل میشین؟ موهاتون کمپشت شده؟» بعد پوزهاش را آورد جلو و چسباند به دوربین و …ف…
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.