کتاب بازگشت عاشقانه ...
پرهام بچه بغل کلید را در قفل در چرخاند و با احتیاط داخل خانه شد. دانیال را به اتاق برد و روی تخت خواباند. نگاهی به صورت معصوم او انداخت و انگار یاد کسی افتاده باشد، خم شد و صورت پسرک را بوسید. از اتاق خارج و به آشپزخانه رفت. از آب سرد کن یک لیوان آب برداشت و لا جرعه سر کشید. داخل اتاقش رفت. خسته بود از کار روزانه. خسته از یکنواختی از زندگی و خسته از…. چشمش به پوستر روی دیوار افتاد. آرام آرام نزدیک آن شد. مدتی فقط ب…