کتاب جادوهای آرژانتینی (1)(پاداش شاهزاده) ...
انتشارات هوپا منتشر کرد: بدنم در هر دستاندازی به پرواز درمیآمد، اما فکر و ذکرم هنوز پیش چشمهای سبز و نمناک شاهزاده آدریانا بود، جایی دور در پادشاهی بینام. من، با حماقت و بیصبری تمام، اجازه نداده بودم هیچ نگهبانی همراهم باشد. در نهایت معلوم شد این کار، که در آغاز شجاعانه به نظر میرسید، کاری احمقانه بوده است. چطور میتوانستم این قدر ابله باشم که یادم برود اگر بخواهم به قصر پدرم برسم ، به ناچار باید از آن دشت لعنت…