کتاب هفتاد صفحه از زبان شیطان ...
انتشارات سیب سرخ منتشر کرد:مردم زیر لب ما را نفرین می کردند و بعضی هایشان به من تف می انداختند. من برای آخرین بار به آماندا نگاه کردم. می خواستم او را ببوسم که مادرم مانع شد. درست زمانی که سه گام تا ارابه مانده بود، مادر بزرگم که گویا طاقتش به سر رسیده بود به سمتم دوید، گلویم را فشرد و گفت: تو شیطانی! – چی؟ درست شنیدم؟ آقای نیکلسون دست های مادر بزرگم را از گلویم جدا کرد، گفت: او حالا متعلق به ماست و مرا به درون کالسک…