کتاب بابا اتوبوسی ...
انتشارات سوره مهر منتشر کرد:بابااتوبوسی از ته کوچه رسید. هن هن می کرد و نفسش در نمی آمد. سبیل هایش سفید بودند و ریش بلندش زیر چرخ هایش می رفت. حواس پرتی گرفته بود. خیلی خسته بود. یادش رفت توی یکی از ایستگاه های اتوبوس بایستد. سرفه کرد و پایش را روی گاز گذاشت. یک آقا با کیف بزرگش دنبالش دوید:-«صبر کن! جا ماندم، اداره ام شروع شد!»فروشگاه اینترنتی نوابوک
…