کتاب هفتمی ...
انتشارات نگیما منتشر کرد: حالا دیگه شب تو خواب همش اونو می دیدم که با موهای بلند سیاش کنار من نشسته بود و می خندید. صبح ها وقت وضو، عکس اونو تو حوض می دیدم و شبا انگار که از پشت ماه با من قایم موشک می کرد. بعد کم کم روزا هم جلو چشمم می اومد. غذام کم شده بود، رنگم زرد می شد. ننه از حالم ترسید و آنقدر پرس و جو کرد تا قضیه رو فهمید. فروشگاه اینترنتی نوابوک
…