کتاب داستان های کلیله و دمنه (1)(حیوان های باوفا)(خشتی) ...
انتشارات برف منتشر کرد:یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود. در گودالی عمیق، یك ببر، یک مار و یک میمون به دام افتاده بودند. مرد طلافروشی هم که از آن جا می گذشت، در همان گودال افتاد. مرد طلافروش خیالش راحت بود که اگر صیاد از را برسد با اوکاری نخواهد داشت. اما ببر و میمون و مار نگران بودند. دو روز گذشت، آن ها خسته و گرسنه بودند. تا این که صدای پای اسبی را شنیدند. طلا فروش با خوشحالی فریاد زد: «آهای آهای! مرد صیاد مر…