کتاب در ماهی می میریم ...
من هرگز متولد نمی شوم.چون قبل از این که مردی که می شدبعدها پدر صدایش کنم با زنی حرف بزند که می شدمادرم باشد.زن می رود وبعدها هرگز پدرم پیدایش نمی کند.شاید هم هرگز دنبالش نمی رودّ،من چیزی نمی دانم.اگر هم می دانسته ام ،از یاد برده ام.نمی توانم خیلی چیزها را برای زمانی طولانی در خاطرم حفظ کنم.هرچیزی باید پشت سر هم برایم تکرار شود تا آن وقت ،بعد بتوانم به یادش بیاورم.این جا که هستم،سردمن می شود ووقتی خیلی زیاد،این قدر زی…