کتاب چمدان لعنتی ...
انتشارات ویکتورهوگو منتشر کرد: مارتا – اونا به جای کمک کردن به من فقط می خواستند بفهمند تو چمدون چی بوده؟ژوزف – توی اون چمدون کهنه لعنتیمارتا – .بله اونا نمی تونستند قبول کنند که ما چمدون رو عمداً روی نیمکت پارک گذاشتیم که یکی بیاد برداره و ببره ژوزف – بالاخره قبول کردند؟مارتا – من بهشون گفتم که چمدون خالی بود اما اونا به من خندیدند.ژوزف – دیوونه ها… البته که چمدون خالی بودمارتا – اما اونا حرف منو قبول نکردند. می گ…