کتاب کوچه نقاشها ...
… فرصت را خوب دیدم و نیرو را بر پا دادم. فضا عوض شد. وقتی عشق آمد وسط، اگر کسی هم خوف داشت، رو نمیکرد. دلها قرص شد با ذکر خدا، بعد گروهان فدک و بقیع را فرستادم سمت چپ نعل اسبی و گروهان نینوا را سمت راست، رفته بودیم تکلیفمان را با عراق یکسره کنیم. از سه طرف خوردیم با پاتک. دریای آتش و خون شد. خودم هم خل بازی ام گل کرده بود. بلندگو را گرفتم و راه افتادم وسط بچه ها تا رجز بخوانم و روحیه بدهم. نمی دانم برای خدا بود یا …