کتاب چهره ای خالی از سکنه ...
انتشارات نگاه منتشر کرد: پارچه را آهسته کنار کشید. صورت سیاه و کبود بود. دستمال داد به لاله. لب لاله مثل لبهی گلبرگ صورتی بود. دستمال را کشید به لبها. خم شد و چانهی جسد را بوسید. عمه به مینا هم گفت اگر میخواهد برای بار آخر مادربزرگ را ببوسد. مینا جلو آمد. چانه را بوسید. گونههایش سرخ شد. عباس عکس گرفت. میگذاشت در گروه خانوادگی. بقیه خم شده بودند جلو که ببینند. در را باز و بسته میکردند تا گرم نشود. اگر گرم میشد…