کتاب از این ولایت (جیبی) ...
انتشارات چشمه منتشر کرد: عید که شد، پیرهن قرمزی با گلهای آبی برایش دوختند، دست و پایش را حنا بستند و با ویس مراد و خداداد پیش براخاص رفتند. مادر بزرگ در آغوشش کشید، و بوییدش چشمهایش کم سوتر شده بود. دستهای زبر مادربزرگ را بوسید. به اسپندهای نخ شده، نگاه کرد. به گوشهی اتاق نگاه کرد. مادر بزرگ چند تا نقل چرکآلود که از مدتها قبل نگه داشته بود، توی دستش گذاشت. هَتاو یاد آن وقتها افتاد که مادر بزرگ برایش از عروسی ن…