کتاب آنجا كه خرچنگ ها آواز می خوانند ...
انتشارات افراز منتشر کرد:کیا گفت: «با صدفی که تو پیدا کردی یک گردنبند درست کردم. اگر دوست نداری مجبور نیستی بپوشی.» شب گذشته یک صدف را با چرم خام نخ کرده بود. با خودش فکر کرده بود خودش آن را می پوشد، اما از اول می دانست و آرزو می کرد که چیس را دوباره ببیند و فرصتی دوباره پیدا کند تا گردنبند را به او بدهد. اما حتی در رویای مشتاقانه اش هم خودشان را با هم روی برج آتش در حال نگاه کردن به مرداب تصور نکرده بود. با هم در او…