کتاب کسری ...
انتشارات اساطیر پارسی منتشر کرد: کسری با صدایی آهسته گفت: من کی باید برم پیش دبستانی؟» سعید پوزخندی زد و گفت برو بابا واقعا داری این رو میپرسی؟ و با دیدن صورت و حشت زده او دلش سوخت و ادامه داد: دیگه راحت شدی فقط حالشو ببراصلاً من مامانم رو میخوامسعید یک دفعه لحن صحبتش عوض شد.کسری چشمان خسته و پر از ترسش را به مردمی که بی تفاوت از کنارش میگذشتند انداخت و چند دقیقه ای به آنها خیره شد، اما هیچ کدام به او نگاه نمیکردند. …