کتاب داستان های اوهایو ...
انتشارات نگاه منتشر کرد:وقتی آن شب آن یک سرباز فرار کرد،من نشستم بالای آن پشته و به گریه زاری های آن گوش دادم.هرچند دقیقه یک تکه سنگ می انداختم کنارش و می شنیدم یکی از مارها باز نیشش می زد.نزدیکی های نیمه شب بود که سرش پس افتاد و شنیدم کمی با مادرش حرف زد.چیزهایی به او گفت که تا به حال به او نگفته بود.اما آخرش همه چیز ساکت شد و من فهمیدم او هم تسلیم چنگال مرگ شده است.روز بعد آن یکی که در رفته بود با چند نفر با یک کام…
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.