کتاب آب نبات چوبی آویزان و هویج های سرگردان ...
انتشارات هوپا منتشر کرد: نه اینکه علیرضا دلِ خوشی از مدرسه داشته باشد، نه. آنجا هم همینطور بود. بچهها برای خنده کلهی علیرضای کوچولو را توی تراش میکردند یا او را به آدامس میچسباندند و از زیر میز آویزانش میکردند. خانم معلم هم که اصلاً علیرضا را نمیدید. یک عینک تهاستکانی گنده هم میزد، ولی باز علیرضا را نمیدید، اما علیرضا اصرار داشت که آدم است. درست مثل یک هویج بود که از رنگش، از درازیاش و از کلهی سبزش پیداست…