کتاب افسانهها و قصههای ملل (افسانههای مردم نروژ) ...
در زمانهای قدیم كشاورز فقیری زندگی میكرد كه بچههای زیادی داشت و نمیتوانست برای بچههایش غذا و لباس كافی فراهم كند. همه بچههای او زیبا بودند اما زیباتر و دوست داشتنیتر از همه ، كوچكترین دخترش بود. عصر یك روز پاییزی كه برگ درختها در حال ریختن بود و هوای بیرون خیلی درهم و برهم و تاریك بود و باران میبارید و باد میوزید، ناگهان دیوارهای كلبه لرزیدند. خانواده كشاورز دور آتش نشسته بودند و هر كس مشغول كاری بود كه نا…