داستان به ده سال پیش برمیگردد. شش دانشجوی آکسفورد با هم دوست و حتی صمیمیتر از دوست بودها...
داستان به ده سال پیش برمیگردد. شش دانشجوی آکسفورد با هم دوست و حتی صمیمیتر از دوست بودهاند.آنها هفته ای خوش و دلنشین را در مزرعه ای در فرانسه با هم گذرانده بودند. آغازی خوب برای تابستانشان بود تا اینکه سوزین، دختر خانه کناری را میبینند. از نظر کیت چانینگ، راوی داستان، آمدن سورین ناخوشیهایی را برای گروهشان درپی داشته است؛زیبایی باورنکردنی او بند محکم دوستیشان را سست و در نهایت تنش ها فوران کرده است. پس از دعوایی بزرگ در آخرین شب تعطیلات، دیگر هیچ چیز مثل قبل نشده؛چیزهایی در میان بوده که نمیتوانسته ببخشد و کسانی بودهاند که هرگز نمیتوانسته فراموششان کند، مانند سورین که دیگر هرگز آفتابی نشد.
حالا، بعد از ده سال بدن سرد سورین درچاهی پشت مزرعه پیدا شده و پروندهی سورین دوباره باز شده است. کیت و دوستانش مدام بازجویی میشوند. بدگمانی دربارهی کیت بیشتر میشود و نزدیک است تمام چیزهایی را که برایشان سخت تلاش کرده است، از دست بدهد. او از فراموش کردن خاطرههایی که هر لحظه حقیقت آن برایش آشکارتر میشود نا امید شده است و میترسد مبادا برای همیشه به سورین، به شبهی که حال کنونیاش را درگیر کرده است، پیوند بخورد. خودش را زیر لایه هایی از نیرنگ مدفون میبیند و هیچ کس نیست او را از این بند آزاد کند.