آخرین باری که با هم دعوا کردیم، در آپارتمان گیشا مینشستیم که چشماندا...
آخرین باری که با هم دعوا کردیم، در آپارتمان گیشا مینشستیم که چشمانداز قشنگی به شهر داشت. شبها که چراغها روشن میشد، از هر دری حرف میزدیم. برای شیرین شعر میخواندم و زیر نور آکواریوم، ماهیها به ما نگاه میکردند. اما یک روز به چشم هم زل زدیم و هر چه از دهنمان درمیآمد، نثار هم کردیم. چیزهایی به هم گفتیم که آدم شرمش میشود. راه فراری نداشتیم و ک…