صدای تلفن خانه پدری ابراهیم به صدا درآمد. حاج علی اکبر گوشی را برداشت....
صدای تلفن خانه پدری ابراهیم به صدا درآمد. حاج علی اکبر گوشی را برداشت. صدای پشت خط یکی از دوستان ابراهیم بود که میگفت: «ابراهیم زخمی شده است.» حاج علی اکبر گوشی را گذاشت و چشمهایش را بست. خودش را به نصرت خانم رساند و گفت: «خانم یادت هست وقتی ابراهیم از مکه آمد گفت که زیر ناودان طلای کعبه چه دعایی کرده است؟» نصرت خانم فکری کرد و گفت: «دعا کرده بود…