چلی می دانست امروز یکی از آن روزهایی است که صبح از خواب بیدار میشود و...
چلی می دانست امروز یکی از آن روزهایی است که صبح از خواب بیدار میشود و یک دانه ذرت شیرین را در گوشش پیدا می کند. و این تازه آغاز ماجراست. در یک چشم به هم زدن مچ دستش آسیب میبیند، تمام روز از دوچرخه سواری منع می شود و بهترین دوستش مایکی او را بخاطر بزرگترین مشنگ دنیا رها می کند. آیا بدشانسی واگیر دارد؟ظاهرا که اینطور است….
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.