گوسفندها هی می مردن و می مردن، هی کمتر و کمتر می شدن، تا اینکه جز چند ...
گوسفندها هی می مردن و می مردن، هی کمتر و کمتر می شدن، تا اینکه جز چند تا گوسفند برای چوپونه باقی نموند، و چون از این چندتا گوسفند هم شیر کمتری، گوشت کمتری، پشم کمتری گیر چوپونه میومد، چوپونه روز به روز بیشتر از کوره در می رفت و روز به روز دیوونه تر و بی رحم تر می شد…
چوپون بی رحم تازیونه خارنشونش رو دست می گرفت و سگ هاش رو کیش می داد و گوسفنده…
هنوز بررسیای ثبت نشده است.