دربارۀ کتاب قلبم را در...
دربارۀ کتاب قلبم را در دشت لیلی به خاک بسپار
هوا سرد و خشک و سوزان بود. ستون کانتینرهای اسیران پشت دروازهی زندان صف کشیده بودند و منتظر باز شدن درهای آهنی زنگ زده بودند. تقریبا صدای نالهی زندانیان خاموش شده بود. اسیران به شکل شوم و شگفتانگیزی ساکت شد…